به سایت خبری ورزش خوزستان خوش آمدید

      
شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ April 2024 20
کد خبر: ۲۳۱۰۴
تاریخ انتشار: ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۰:۴۰
تعداد نظرات: ۲ نظر

10 روایت از جنوب پرغمزه و ستاره‌های پاپتی‌اش (6)

خوزستان اسپورت- ابراهیم افشار، روزنامه‌نگار باسابقه‌ی ورزش ایران، در مطلبی خواندنی در شش قسمت، به مرور ستاره‎های سالیان دور و نزدیک ورزش و فوتبال خوزستان پرداخته است.

بازیکنان تکنیکی و محبوبی که هواداران را روی سکوهای استادیوم‎ها به وجد می‎آوردند و زندگی و فوتبال آنطور که باید و شاید حق آنان را ادا نکرد.

بخش پایانی از این مطلب خواندنی را در ادامه مرور می‌کنید. بخش‌های قبلی را نیز می‌توانید در انتهای این مطلب با کلیک روی تیترهای مربوطه مشاهده کنید.

9- نه تنها نوری و لفته و عبدالواحد و بشکار، که فوتبال جنوب، عاشق دل‌خسته زیاد داشت. در اواخر جام تخت جمشید در تیم خرمشهری، پسر رعنایی را در پست فوروارد دیدیم که در زمین می‌خرامید و چنان عاشق شهرش بود که حتی با پیشنهادهای وسوسه‌انگیز سرخابی‌ها حاضر به ترک دیار نمی‌شد تا به راحتی شماره ده تیم ملی را از طریق بچه تهران بودن! از آن خود کند. حتی وقتی جنگ شد و خانواده‌اش سمت اصفهان گریختند او دلش نمی‌آمد خرمشهرش را ترک کند. مثل همین حالا که عبدالرزاق خادم پیر دل از خرمشهر نمی‌کَند و 62 سالگی‌اش خلاصه شده در اتاق سرایداری یک مدرسه و شب‌ها که خاطرات قدیم، او را محاصره می‌کنند. یادش می‌آید که در کوی عشایر (چومه) در آن زمین خاکی کارون، چه آتشی می‌سوزاند. او 15 سالگی‌اش را به یاد می‌آورد که وقتی پیراهن تیم عقاب کوت شیخ به مربی‌گری «نوری عامری» را تن‌اش کرد عشق ازلی ابدی‌اش را یافت. دو سه سال بعد وقتی سر از باشگاه کارون خرمشهر درآورد چشم‌های تیزبینی او را به تیم منتخب خرمشهر دعوت کرد تا در مسابقات استانی بازی کند و همانجا هم عدل به تیم منتخب خوزستان در مسابقات قهرمانی کشوری دعوت شد.

10 روایت از جنوب پرغمزه و ستاره‌های پاپتی‌اش (6)

سال بعدش همه فهمیدند او جواهری است که پیراهن تیم ملی جوانان ایران برازنده‌اش است. او با همین پیراهن در تورنمنت بین‌المللی اهواز (1354) که با شرکت 16 کشور برگزار می‌شد گل‌هایی به یوگسلاوی، چکسلواکی زد و سال بعدش در مسابقات قهرمانی جوانان آسیا در بانکوک، دروازه تیم‌های چین، مالزی و تایلند را جوری سهل باز کرد که انگار گل زدن یکی از ساده‌ترین کارهای جهان است و نباید برای آن زور زد. آن سال تیم حشمت، جام قهرمانی جوانان آسیا را به خانه آورد و خادم پیر هنوز روی دیوار اتاق سرایداری مدرسه خرمشهر عکس دسته‌جمعی آن تیم را دارد. عبدالرزاق در سال 56 به آرزویش رسید و در لیست تیم ملی بزرگسالان حشمت خان انتخاب شد. حشمت او را در بازی با عربستان (مقدماتی جام جهانی 1978 آرژانتین) در شیراز تست زد و پیروزیِ گوارایی نصیبشان شد. دیگر از آنجا به بعد بود که نگاه‌های تیزبین باشگاه‌دارها روی او زوم شد و تور پشت تور انداختند برای صید او و کشاندنش به پایتخت اما عبدالرزاق ماهی‌ای نبود که خارج از خرمشهر بتواند شنا کند. از افسردگی و غربت می‌مرد. پس با یک چک سفید امضا به عضویت تیم رستاخیز خرمشهر درآمد و تاخت و تازهایش را آغاز کرد. کسی چه می‌دانست که آن روزهای عسل دوام چندانی نخواهد داشت و سه سال بعد در اوج خروس‌خوانی‌های خادم پیر روی چمن، جنگی درمی‌گیرد که خرمشهر عزیز و دُردانه او را ویران می‌کند؟

10 روایت از جنوب پرغمزه و ستاره‌های پاپتی‌اش (6)

پسر بی‌پدری که در حکم بزرگ خانواده بود هنگام فرار از خرمشهر یک چشم از خون داشت و یک چشم از اشک. چون نه تنها خرمشهرش را در آستانه خطر می‌دید بلکه می‌بایست مادر، خواهر و دو برادرش را به اردوگاه جنگ‌زدگان سربندر انتقال دهد. آنها شش نفری در یک کانتینر کوچک ساخت ژاپون در یک کمپ می‌زیستند و کسی نمی‌دانست که این پسرکی که گوشه کانتینر را با توپ و کفش و مدال‌هایش پر کرده ستاره بداقبال تیم ملی ایران است. عبدالرزاق اما بدون خرمشهر و بدون فوتبال می‌مرد. پس برای جلوگیری از پریشان‌حالی، باز به اتوپیای فوتبال پناه برد و چاره را در این دید که بچه‌های جنگ‌زده خرمشهری و آبادانی را در کمپ جمع کند تا در سایه فوتبال، از انهدام بگریزند. عبدالرزاق راه افتاد تا از اداره فسقلی تربیت بدنی بندر امام، دو تیر دروازه قرض کند و بگردد دنبال یک زمین خاکی فوتبال و در ظل گرمای ظهر سربندر، زمین را با دست خود خط‌کشی کنند و بپرند توی میدان و آتش بسوزانند.

10 روایت از جنوب پرغمزه و ستاره‌های پاپتی‌اش (6)

آن روزها عبدالرزاق صبح‌ها پشت فرمان تاکسی‌اش مسافرکشی می‌کرد و ظهرها که آفتاب داغ، کّله بچه‌ها را می‌سوزاند فوتبال تمرین می‌کردند. تنها فوتبال بود که بچه‌های جنگ‌زده را در کمپ از اژدهای افسردگی و اعتیاد نجات می‌داد. تیم عبدالرزاق با این بدبختی‌ها تمرین کرد و سال 59 در مسابقات سراسری جنگ‌زدگان کشور که بین تیم‌های استان‌ها در اراک برگزار شد تیم خادم پیر و سربندر (نماینده خوزستان) سوم شد و ما باز او را بعد از چندسال بی‌خبری در امجدیه دیدیم که تکیده‌تر شده بود اما هنوز گلزن بود. او در بازی دوستانه بین منتخب جنگ‌زدگان کشور و شاهین تهران، دو گل تیمش را به ثمر رساند و تیمش شاهین قدرتمند را 2-2 متوقف کرد. عبدالرزاق در سال‌های ابتدایی دهه شصت، به اداره فوتبال جنگ‌زدگان شهرهای شادگان و بندرامام پرداخت تا اینکه بالاخره در سال 1368 دست زن و چهار بچه‌اش را گرفت و به زادگاهش بازگشت. به همان خانه‌ای که با اولین تیر و ترقه‌ها از آنجا گریخته بودند. خانه خیابان فردین اما اکنون خرابه شده بود. خرابه‌ای لبریز از موش‌هایی که انگار از آسمان باریده بودند. دوسال در آن منزل محقر زیستند تا اینکه به کوی پیش‌ساخت رفتند و عبدالرزاق وقتی مربی تیم هلال احمر و شهرداری خرمشهر شد. دیگر از خدا چیزی نمی‌خواست. حالا تمام دلخوشی‌اش به عکس‌هایی قدیمی است که روی دیوار اتاق سرایداری‌اش زده است. تصویر دسته‌جمعی تیم رستاخیز خرمشهر که با دنیا عوضش نمی‌کند. آرزوی گلزن رعنای دهه پنجاه فقط این است که تیمی بومی از بچه‌های خرمشهر بسازد و بفرستد لیگ برتر و دیگر بگوید من تمام. تو تمام. خرمشهر تمام.

10 روایت از جنوب پرغمزه و ستاره‌های پاپتی‌اش (6)

10- دیگر نه پیکان فکستنی عمو سالیا یادم هست، نه سینما رکس که هنوز بوی جزغاله انسان می‌دهد. نه دوچرخه‌سازی منصور چارلی (شوشتری‌زاده) نه آسفالت داغ بهمنشیر، نه خنکی دلپذیر کولرهای هیجده هزار گیبسون، نه مواد دریایی «گرم‌مکنزی»، نه جم آبودان، نه گراند ‌شاپوری، نه سلویچ و سیکلین، نه بازار کویتی‌ها، نه بیدارباش فیدوس، نه چای دوشمشیره، نه پنیر فیلادلفیا، نه قلیه ماهی ننه عبدو، نه وینستون چهارخط، نه سینما خورشید، نه قنادی شکرچیان، اما هنوز تصویر زرد بکری از آن تیم نیمه دوم دهه پنجاه دارم که حسون را داشت. عبدالرزاق را داشت. عبدالواحد را داشت. علیرضا فیروزی را داشت. عزیز دسترس (سوکراتس) را داشت. ابو را داشت. جمشید را داشت. نوری را داشت و بیت سیاح و اسمال کشتکار و فریدون لقمان و نظام آزادی را. ستاره‌هایی سیاه‌سوخته ولی عاشق‌پیشه و با اصالت برزیلی که با هر صدای نی حنبونه و سنج دمام به اوج عصیان می‌رسیدند. اگر خیلی به مغزم فشار بیاورم شاید بتوانم تصاویر لرزان عبدالله نیک‌نژاد، اسدبرومی، منصور هفت‌لنگ و جاسم جاسم‌زاده را از قدیمی‌ترها، و صورت‌های روشن مجاهد خضیراوی، ابراهیم تهامی، علی بداوی، نعیم سعداوی، عیسی عساکره، حسین کعبی، سعید سلامات و لفته حمیدی را از جدیدی‌ها، مجسم کنم جلوی چشم‌ام . وای چشم‌ام. وای چشم‌ام.


پیامک :5000291247
نظرات بینندگان
تعداد نظرات: ۲
عدنان عبادانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۴۵ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۷
0
0
لا حول ولاقوة الا بالله العلي العظيم.خدا كريمه ما هم خدايي داريم خدا حق عبادان ومحمره وخوزستان را به انها باز خواهد گرداند.باز هم نگینی خواهیم شد برپیکره میهن عزیزمان ایران
amin
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۱۳ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۷
0
0
اقای افشار عزیز دست شما بابت مطالب زیبایی که نوشتید درد نکنه.
  • پربیننده ترین ها
  • پربحث ترین ها